جدول جو
جدول جو

معنی را هادان - جستجوی لغت در جدول جو

را هادان
راه دادن، اجازه ورود به کسی دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهدان
تصویر راهدان
کسی که راهی را بلد است، دانندۀ راه، آشنا به راه، راهبر، راهنما، برای مثال هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ / دِ)
راه داننده، رهدان، آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد، (بهار عجم) (آنندراج)، دانندۀ راه، (از شعوری ج 2 ورق 14) :
همو راهدان هم فرس راهوار
زهی شاه مرکب زهی شهسوار،
نظامی (از بهار عجم)،
، هادی و دلیل، راهنمای راه، (ناظم الاطباء) : بر تخت بنشست و راهدانان را بخواند گفت از اینجا راه بکجا کشد؟ گفتند: بکشمیر، (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی)، که بر راه و رسم آگاه باشد، که آشنا به آداب و راه و رسم باشد، که راه وصول بچیزی را بلد باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
راهنما راهبر هادی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
بلع نمودن، پایین فرستادن از گلو، مجازا به معنای مال کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
کوتاه آمدن، منصرف شدن از چیزی، خم کردن دیوار و غیر آن
فرهنگ گویش مازندرانی
یاد دادن، تعلیم
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشاندن، پنهان کردن، کتمان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، شکستن و لاشه کردن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
عدم کفایت عقل و شعور، عمق و میزان آبی که از قد آدمی افزونتر
فرهنگ گویش مازندرانی
نشانه و اثر چیزی را پاک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترساندن ناگهانی کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
حول یک محور گرداندن چرخاندن، گردش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن چیزهایی مثل کاغذ و پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
به عمد جایی را به آتش کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس دادن، بازگرداندن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن، تفت دادن، تفت دادن گوشت و سبزی به اندازه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
دقیق شدن
فرهنگ گویش مازندرانی